شریعت و مقام آن در افق تمدن:
دلیل بودن من چیست؟اینهمه تکرار شب وروز،این
همه تولد ومرگ،اینهمه کودک به جوانی رسیده وجوان پیر شده برای چیست؟انگار
دلم چیزی را طلب میکند که نمیدانم چیست! انگار قانع نمیشوم !
چقدر مضمون اینگونه سئوالات آشناست !گویی حقیقت طلبی نهفته در این سئوالات با جان ما اجین شده.
همین
کشش به حقیقت، مکاتب مختلف را برآن داشت تا به گونه ای پرده از راز هستی
بردارند و امروز، ماهستیم و جهان بینی های مختلف،که سعی در توجیه چرایی و
چیستیِ خلقت و پیش بینیِ آینده ی جهان را دارند و بالطبع هر یک جایگاه خاصی
برای انسان قائل هستند.
اما معمایی که فطرتِ تک تکِ انسانها، به دنبالِ کشف آن است ، تنها سر منشاء هستی و همان نوری است که ازآن جهان، خلقت یافته.
جهان،
حقیقتی دارد که آن را "تکوینِ" عالم هستی گویند. این حقیقت، همان تجلی
"اسماءالله" است ومخلوقات، از عالم ملک گرفته تا ملکوت، از آب و خاک تا
مَلَک و حوری، به نور اسماء الهی، هستی یافته اند وهیچ فعلی به وقوع نمی
پیوندد وفاعلی وجود ندارد جز آنکه وجودش بسته به هستیِ مطلق ، حیِّ قیوم ،
قائم بذات خویش است.
تمام موجودات، از عالم ملک تا ملکوت، به نحوی هویدا کننده ی اسماء کردگار خویش اند، برای نمونه، حضرت عزرائیل، تجلی دهنده ی اسمِ والای "قابض" پروردگار یکتاست وهیچ قبضی در عالم صورت نمیگیرد مگر به نور آن ملک مقرب(مثال:جذبِ آب توسط ریشه ی گیاهان، توانایی گرفتن اشیاء در دست، قبض روح هنگام مرگ) و یا حضرت میکائیل، تجلی اسمِ "رزاق" خداوند است.
هریک از مخلوقات، او را به همان اسمی که درآنان تجلی کرده می شناسند ومی ستایند، تنها اشرف مخلوقات است که قدرت وظرفیت روحش به میزانی است که میتواند اسم "الله" (اسمی که جامع اسماء الهی است)را تجلی دهد و اسماء ، یکی پس از دیگری جان او را منور به نور حق میکنند.
هر اسمی که در باطن انسان تجلی کند، حالی به او دست میدهد که آمیزه ای است از عشق و معرفت، که این دو، برای او، دو بالِ پرواز در عالم معنا خواهند بود و وی را از ظلمت به نور ،از کثرت به وحدت و از شرک به توحید هجرت خواهد داد و عارف بالله خواهد شد که سیر او در خالقی نا متناهی است وخستگی و تکرار در ان راه ندارد (وکل یوم هو فی شأن).
به این ترتیب، جانِ انسان که عالم کبیر(از یک منظر) خوانندش، با باطنِ جهان که عالم صغیر نامیده میشود، گره میخورد و راز و رمزِ هستی، بر او آشکار میشود به گونه ای که گردش شب و روز و اینهمه تولد و مرگ، به شکل دیگری بر او نمایان خواهد شد و از خمودگی و افسردگی، که حاصل انقطاعِ عالم ملک از ملکوت است رهایی می یابد، به دنبال آن در مقام عبدِ واقعیِ حضرت "الله" قرار می گیرد و به سوی کمال ابدی حرکت می کند .
حال جایگاه بحث ما اینجاست:کدامین مکتب توان پیوند زدن جان انسان با عالم توحید و عالم اسماء و عالم صغیر را دارد؟!
این همه استدلال و نقض و تأیید و غیره وغیره، چه مقدار میتواند روح پر تب و تاب آدمی را آرام کند.کدام تفکر است که میتواند بجای مداوای سطحی جراحت جان موجودی با جثه ی ضعیف و روحی به وسعت کل هستی ،مرهمی باشد بر دردش؟
آیا میتوانند حقیقت انسان را به او نشان دهند ؟ یا باز هم او را با عناوینی همچون حیوان ناطق ،حیوان اجتماعی و ...خطاب میکنند؟ یاهمچنان او را چون "ماشینی" می پندارند تهی از روح و محدود به جسم ؟ اگر هم معتقد به وجود روح باشند، شناخت روح را از محالات به شمار می آورند.
اینجاست که دغدغه ی رهبر معظم انقلاب در تحول علوم انسانی بیش از پیش درک میشود .
آری انسان را باید آنچنان که هست بشناسیم و بشناسانیم نه آنچنان که افرادِ متأثر از رنسانس و متنفر از کلیسای متحجر و خرافات زده،شناختند و شناساندند.
روح ما دارای عوالمی است که باید آن را طی کند تا به توحید و عالم سبزِ بندگی قدم گذارد و تنها راه سیر او، "شریعت الهی" است.
شریعت الهی، راه رسیدن به کمال عبودیت(هدف خلقت) است، حال جای سئوال اینجاست که شریعت چیست؟
شریعت، همان سبک و روش زندگی است که تمام گزاره های زندگی را در بر می گیرد(شامل فرهنگ،سیاست،اقتصاد و مسائل فردی و ...) همچنین اشاره شد که هیچ انسانی بدون روش برای زندگی وشریعت وجود ندارد.
شریعت به دو نوع تقسیم می شود:
1 –الهی
2-غیر الهی(بشری)
و شریعت دارای سه بخش است:
1-عقاید(مبنایی ترین لایه ی شریعت)
2-اخلاق مبتنی بر عقاید
3-اعمال و رفتار مبتنی بر عقاید و اخلاق(سطحی ترین لایه ی شریعت).
طبیعتا شریعت الهی و غیر الهی در این سه حوزه متفاوتند که البته اصلی ترین تفاوتشان در حوزه ی عقاید است،اگر نقاط مشترکی در حوزه ی اخلاق و اعمال داشته باشند ،از مبنا متضاد هستند و هر یک قبله ی جان انسان را به سمت خاصی سوق میدهد.
عمل یا اخلاقی که بر اساس عقیده ی حق از فرد بروز پیدا کند ،علاوه بر تأثیر ظاهری ،باطن او را نیز رشد میدهد، در حالی که عملی که ظاهرا پسندیده یا خلقی که حسنه بوده ، اما حاصل یک جهان بینی غیر الهی باشد،تأثیر باطنی آن ابدا هم جنس با اعمال و اخلاق الهی نیست.
مثلا تفکری که میگوید "انسان گرگ انسان" است یا عقیده ای که میگوید باید انسان را کنترل کنی تا غرایز سرکش این حیوان دارای شعور!!!! به ادامه ی بقای جامعه لطمه نزند، نقش پلیس را در جامعه تعریف میکنند.
حال عمل فردی را که بعنوان پلیس با این فکر و عقیده از ظلم و فساد جلوگیری میکند با پلیسی که برای تقرب به خدا ،تأدیب نفس انسان، جلوگیری از جولان دادن نفس اماره و پیشگیری از ظلم به مظلومان مشغول به خدمت است مقایسه نمایید؛ این دو فرد ظاهراً یک عمل را انجام میدهند، امّا باطناً دو اثر متفاوت دریافت خواهند کرد هر چند که افق و روح عملشان نیز یکسان نخواهد بود.
و یا فردی که ملحد است، امّا از روی انسان دوستی فطری به فردی کمک می کند را ،با فردی که دارای اندیشه ی توحیدی است و برای تقرب به حق ، انسان دیگری را یاری میکند مقایسه کنید!
فردی که اندیشه توحیدی دارد، رشد روحی بیشتری خواهد داشت ، چرا که عملش از روی بندگی بوده و این دو عمل در عین اشتراک و شباهت، مبدأ و افقی متفاوت دارند.
شریعت الهی، برای تمامی شئونات زندگی، دستوراتی جامع و کامل دارد ، اگر دینِ حق، تمام زندگی ما را فرا بگیرد ، سرتاسر عرصه ی حیات برای تک تک افراد، زمینه ی رشد خواهد شد و جامعه ای توحیدی خواهیم داشت.
اهمیت تحول در علوم انسانی همین جا است ؛ باید گزاره هایی دینی و دستوراتی که در قرآن عظیم و سیره ی علمی و عملیِ پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) وجود دارد را به خوبی تبیین کنیم و جایگاه آنها را در جزئی ترین تا کلی ترین مسائل زندگی مشخص کنیم تا حیات انسان ها حیات طیبه بشود و الگوی زندگی الهی را به جهان عرضه کنیم تا زمینه ظهور صاحب الامر امام زمان(عج) برای رساندن آدمی به اوج رشد، پایه گذاری شود.
دین اسلام همان مسیری است که برای انسان از قبل از تولد تا بعد از مرگ برنامه دارد و هر مرحله از زندگی دنیایی و اخروی آدمی را به بهترین وجه ممکن مدیریت میکند و هر یک از استعداد های او را به اوج شکوفایی می رساند.
از آنجایی که انسان عالم کبیر و جهان هستی عالمی صغیر است و عالم کبیر بر عالم صغیر احاطه دارد و آن را در بر میگیرد ، اگر انسان متناسب با ذات الهی اش تربیت شود ( نه در جهت نفس اماره که الگوی زندگی مدرن آن را به غایت رسانده است) و مزیَّن به ادبِ حضور در پیشگاه حق تعالی - که سرتاسر جهان محضر اوست - گردد و پیرو خاندانی که شریعت، قولشان و طریقت، فعلشان و حقیقت، حالشان است گردد، جهان صغیر هم نظم ملکوتی اش دوباره در زندگی بشر جاری خواهد شد و جهان، صحنه عبودیت بشر می شود.
حالِ امروز ما و جهان، مصداقِ ضرب المثلی است که می گوید "هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی".
مشکلات امروز بشر بخاطر نیاز به پیشرفت بیشتر در علم و تکنولوژی نیست ،کما اینکه الان تمدن غرب به اوج غایت خود که همان تمدن تکنولوژیک است، رسیده و افقی بیش از این ندارد ، بلکه این مسائل به علت گم شدن هویت انسانی و الهیِ بشر است.
اگر ما نتوانیم ضرورت بسط شریعت الهی را در زندگی، بدرستی درک کنیم و اسیر مدرنیته بمانیم و فکرمان را به افقی فراتر از تمدن مدرن نبریم ، نخواهیم توانست ضرورت تحول در علوم انسانی را درک کنیم و حقیقتِ جایگاهِ شریعت را به درستی بشناسیم و از فهم مسیر انبیاء و هدف صاحب الزمان(عج) ناتوان خواهیم بود ، چرا که او می آید تا کل هستی را مربوب ربّ کند در تمام اقوال ، افعال و حالات.
فرزانه صالحی
- ۹۴/۰۳/۱۱