سیطرهی علوم انسانی، حاکمیت الله یا اومانیسم
جایگاه عرفان در علوم انسانی و تولید علم
تولید علم و نظریهپردازی، از بحثهایی است که سالهاست اندیشمندان مسلمان را به اندیشیدن واداشته است.
نظریهپردازی علوم اسلامی وقتی ضرورت میابد که بحث سیطره مطرح میشود، سیطره بر عوالم و باطن بشریت...
علوم انسانی یا ریشه در وحی دارد یا اینکه ریشهاش در نفسانیت بشری (اومانیسم) است، وقتی دیده میشود جامعهی بشری بر اساس سیطره علوم اجتماعی و روانشناسی و سیاست بشری منفک از وحی اداره میشود و این سیطرهی این علوم بر باطنها و عوالم بشر تأثیر داشته است، این امر ضرورت خود را به نمایش میگذارد که برای اینکه بتوان راه سعادت و هدایت بشر و جامعهی بشری را فراهم آوریم و جامعه توحیدی را محقق کنیم، باید که این سیطره علوم انسانی غربی را بر بشر کنار زده و علوم انسانی حاصل از شریعت الهی را بر بشر حاکم کنیم تا از این طریق الله بر باطنها سیطره یابد و عوالم به بهواسطه این حاکمیت الهی بر فطرت هماهنگ شده بهدوراز تشتت و تکثر به وحدت برسند.
البته کسی که میخواهد دست به نظریهپردازی اسلامی بزند با توجه به اینکه این علوم علومی است که ریشه در وحی دارد باید فردی باشد که این مراحل سیر وحدت را درون خود مستقر کرده باشد.
اساساً یک نظریه پرداز-الهی یا غیر الهی-علومی را ظهور میدهد که عالَم و دنیای او بر آن منطبق است. اگر این نظریهپرداز با استقرار دین حق درون خویشتن، به عالَمی الهی و وحیانی دستیافته باشد، اگر درون خویش را منطبق بر شریعت الهی قرار داده باشد و مراتب وحدت را درک کرده باشد، علومی که از این عالَم جوشش میکند علوم وحیانی والهی است و جامعهی بشری را هم به وحدت میرساند و به همین ترتیب چنانچه یک متفکر از درونی غیرشرعی برخوردار باشد علومی که از این شخص ظهور مییابد ضرورتاً علوم سکولار وغیرالهی است و این علوم جامعهی بشری را به کثرت میکشاند. از طرفی هم باید دقت کرد که این نظریهپرداز علوم اسلامی اگر به کنه دین توجه نداشته باشد و دچار قشریت و ظاهرگرایی باشد، باز این علومی که از این شخص ظهور میابد علومی نیست که بتواند جامعه را به وحدت برساند چراکه این متفکر خود به وحدت نرسیده است و اگر این علومی که ازاوصادر میشود بر بشر حاکم شود به همان ترتیب بشر را در سطح قشر متوقف کرده، از عمق آن محروم میگرداند.
بنابراین اگر بحث از علوم انسانی است، اگر بحث از تولید علم است باید به این نکته توجه نمود که عرفان جایگاه بسیار مهمی در این خصوص خواهد داشت. علاوه براین مباحث، یک عارف، آنکسی است که نظریهپردازی در علوم اسلامی و تولید علم انسانی را از واجبات خویش بداند، و اهمال در این امر را خروج از امر رب خویش لحاظ کند. چراکه خصوصیت مهم یک عارف آن است که مراقبت مداوم کند بر اینکه امری غیر از امر رب و مولای خویش تجلی ننماید بنابراین او نمیتواند حاکمیت و سیطرهی علوم اجتماعی سکولار و روانشناسی سکولار را تاب بیاورد چراکه حاکمیت این علوم سکولار عین ارادهی غیر الهی است. و اراده غیر الهی یعنی به حجاب رفتن ارادهی الهی.
وجیهه زارعی
- ۹۴/۱۰/۲۱